نجوا با امام زمان عج الله

روشن از نور وجودت همه  آفاق جهان می بینم 
 این همه روشنی از روی نکوی تو چنان می بینم

خاطرم می شود آسوده از امید ظهورت ، مولا   
 این همه راحتی از یمن  قدوم تو عیان می بینم
سوز غم آید از این غیبت کبری به دل مشتاقم
چو بیائی تو ، ببینی همه روزان چو شبان می بینم

مژده ی آمدنت راحت جان گشته بدین منتظران 
تو کجائی که بدانی غم هجران به چه سان می بینم

کاش می شد گل نرگس ، که همین جمعه بیائی دیگر  
که ز انوار خوشت ، خانه  را  در هیجان می بینم 

همه شب روی نکویت به جمال خوش رویا بینم  
سینه ی منتظرم را همه دم در خفقان می بینم

به خدا ، و به صفا و به صداقتی که خواهی سوگند  
 غم جان سوز جدایی به دل منتظران می بینم

هست اندر دل بشکسته به دیدار جمالت امید 
 چو بدین قامت و پیرانه سری خویش جوان می بینم 

شاید این روح ستمگر نشود لایق همراهی تو  
 من دل منتظرش جانب تو  پرسه زنان  می بینم 

"پری " از هجر تو افسرده و از یاری تو شرمنده است
مژگانش به غبار قدمت بوسه زنان می بینم  

شعر از  پری حقیقی
منبع : یامهدی